مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
وقتي نگاه شيشهاي دلم را
به آسمانيترين پنجره احساسم گره ميزنم، خيال روي تو پرچينهاي تابدار دلم را نوازش ميدهد. بيجنبه ترين موجود عالم بچه است. حالا فرقي نميكند اين بچه يك مادر 34 ساله باشد يا يك كودك 7 ساله. بچه كه باشي بي جنبهگي بر سر و رويت هوار ميشود خواسته و ناخواسته. زبانت در عين شيريني تيز و برنده ميشود. صدايت در گلويت ميپيچد و نگاه دوستانهات شيطان ميشود. نگاه خسته من باعث عذاب وجدانش ميشه و ميگه ماماني ببخشيد كه با كارام تو رو اذيت ميكنم. منم براي اين خجالت كودكانه دلم قنج ميرود و راست و حسيني ميگويم خب بچه بايد اذيت كنه، مريض بشه، گريه كنه، بعضي وقتا براي عذا خوردنش بد قلقي كنه، اصلا بچه بايد حرص بده تا بزرگ بشه، اينجوري منم قدر مامانمو بيشتر ميدونم كه چقدر وقتي بچه بودم برام زحمت كشيده تا بزرگ بشم. دست آورد اين حرفهاي خودموني چيزي نبود جز شعله ور شدن آتش زير خاكستر شيطنتهاي سپهر. حالا براي حرص دادناش دليل كاملا موجهي داره. چون ميدونه هم فرصت بزرگ شدن پيدا كرده هم اينكه من قدردان بهتري براي مادرم خواهم بود. پ.ن: همچنان برای آینده به باستان شناسی علاقه خاصی نشون میده, بنابراین در طول روز علاوه بر شیطنت و بازی و تلویزیون و گاهی نقاشی به خواندن کتابهای باستانی و دایناسور شناسی مشغوله. در حال خواندن متن جشن الفبا"قابل ذکره که سپهر از بین همه بچه های کلاسشون برای خوندن انتخاب میشه اونم به خاطر تسلطی که در روخوانی پیدا کرده" در میدان نزدیک خونه در جشن تولد دانیال [ یکشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۳ ] [ 19:44 ] [ ]
[ ]
|
|