|
مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
بچهها روايتهاي متفاوتي دارن از زندگي، از ايثار، از مهرباني، از گذشت كه همه به دنياي كودكانهشان برميگردد. برق شيطنت چشمانشان و نگاه معصومانهشان به تصوير قاب گرفته زندگي طرحي نو در مياندازد تا بنياد لشگر غم را ريشهكن كند. جامهاي محبت از شراب ارغواني پر ميشود و نسيم خوش كودكي وزيدن ميگيرد. ميراث ما آدمها قلبهاي مهرباني است كه به جا ميذاريم و اين است اصالت انسانيت. عكسالعملهايي كه با روح آدميت پيوند ميخورد حس آشنايي را برايمان به ارمغان ميآورد. بي دليل نيست كه گفتهاند كار نيكو كردن از پر كردن است. انسان بودن كوچك و بزرگش فرقي ندارد چه بسا كوچكترهايي كه معناي بزرگي به انسانيت بخشيدهاند. آرامشي كه از بابت هركار خيري ولو كوچك و بيارزش (از نظرخودمان) به قلبهايمان جاري ميشود انكارناشدني است. اما اين روزها ما دچار آفت شدهايم، آفتي از نوع خودبيني نه ديگربيني، آفتي كه تيشه به ريشه انسانيت درون آدمها زده و روح بزرگ انسان بودن به شكل جبران ناپذيري رو به زوال است. باقيمانده كرايه تاكسي را براي پسانداز و اندختن به قلك طالبي شكلش برميدارد. وقتي معطل شدنش تو پلههاي آپارتمان طولاني ميشه صداي منم تو پلهها ميپيچه كه سپهر كجايي بيا بالا ديگه! وقتي لبخندشو كه دو تا چال خوشگل رو لپاشو ميندازه بيرون روي پله ديدم گفتم سپهر پس پولت كو؟ گفت ماماني انداختم تو صندوق صدقات طبقه اول آخه عكس يه بچه روش بود، از اون بچههايي كه مامان و بابا ندارن! نگاهش ميكنم.. آرام لبخند ميزنم... چيزي نميگويم و فكر ميكنم چه چيزهايي ميآموزم من از مرد كوچك زندگيم! + بيصبرانه منتظر رسيدن روزهاي مهرم، روزهاي مدرسه، امسال كلاس اولي دارم و خيلي خوشحالم. ![]()
[ دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 20:19 ] [ ]
[ ]
آخرين افطار امسال خيلي بهمون مزه داده كنار خانواده بودن بي كم و كاست. و
روز عيد و باراني كه شبنموار گونههاي زمين رو تر ميكرد. ديدن دلاور يا
همان پرنده وحشي "قوش" با چشمان سياه كه چيزي جز غرور و صلابت نميديد. ![]() آلبالوهای حیاط خستگيناپذير ميشد وقتي دورا تا دور حياط را ميچرخيد و بازي ميكرد و خوشحالي در بند بند چشمانش هويدا بود درست مثل غم پنهان شده در هنگام بازگشت، مهمترين تفاوت اين مسافرت با سريهاي قبل تولد نيكا كوچولو، كوچكترين عضو فاميل بود كه بعد از مدتها همه دور هم جمع شديم با شادي و خنده در كنار هم زير آلاچيق در ميان قطرات ريز باران و بادكنكهاي رنگارنگ كه تنها تزيين تولدمان بود اما با كلي دست و جيغ و هورا... غرور و صلابت چشمان دلاور می گفت که حتی انتقالش به باغ پرندگان تهران هم راه خوبی برای ادامه زندگی نیست. برای همین به دامان طبیعت برگشت همین طور هزینه گزاف خورد و خوراکش برییاد که فقط گوشت بدون چربی نوش جان میفرمودن اونم در صورتی که اصلا بونده؛ نمیدونه هنوز خیلی از آدما هستن که گوشت نمیخورن و میگن پیف پیف بو میده!!! البته که راضی کردن سپهر کار ساده ای نبود اما وقتی جریان جریمه شدن و دستگیری احتمالی پلیس قرار گرفت یک خرگوش کوچک و فسقلی به نام بتی جایگزین دلاور شد و تو سفر برگشت همراهمون شد. تمام تلاشم براي ماندگار كردن سپهر بينتيجه بود، البته كه خودش بيش از پيش مشتاق ماندن بود اما جدال پرتمناي عقل و احساس من تمامي نداشت. موقع برگشت واقعا خوشحال بودم كه داره باهامون برميگرده. یادگاری نوشت: وقتی سرما به نیکا کوچولو غلبه میکنه میگه: مامانی بگوو اسپلیت هاشونو خاموش کنن! :)) البته که منظور از اسپلیت هوای سرد اون منطقه است. ++ عکسای ادامه مطلب هم شاید دیدنی باشه
ادامه مطلب [ چهارشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 21:28 ] [ ]
[ ]
عید سعید فطر در راه است, عید خلوص و بندگی, عید تقوا و رستگاری! درخت ایمانتان پربار و با طراوت, دامنتان لبریز از شکوفه های استجابت عید سعید فطر بر همه دوستان عزیز مبارک و فرخنده باد. ![]() + چند روزی نیستم, دیدن خانواده بدجوری داره وسومه مون میکنه که زودتر راهی بشیم, فک نمیکنم تو دنیای به این بزرگی هیچ لذتی بالاتر و شیرین تر از دیدارخانواده باشه. در پناه خدا و زیر سایه خانواده بودن آرامش عجیبی داره!
[ سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 23:36 ] [ ]
[ ]
وقتي قرار شد فارغالحال و سبكبال ازحام جمعيت صف كشيدگان براي خروج از
مراسم يا شايدم هجوم دريافت كنندگان سحري را بشكافيم تا حداقل به اذان صبح
برسيم. سپهر در حالي كه كلافه از شلوغی در حالتي ميان خنده و گريه معلق بود
و همچنين ب خاطر فشار زياد دچار نبود هواي كافي شده بود، قدش هم كه به
اندازه كافي بلند نبود تا بتونه با يك گردن افراشته در هواي آزادي كه گير
افتاده بوديم نفس بكشه، منم كه قدرت بغل كردنش رو حتي تو شرايط عادي ندارم
چه برسه به اون همه شلوغي كه نميشه به سادگي خارج شد. اما ترس از خفگي باعث
شد من بغلش كنم و اونم با تلاش خودشو بكشه بالا. همين كه دستشو دور گردن
من حلقه ميكنه روبه جمعيت ميگه: هول بدين هول بدين، يه آقايي از دور فرياد
ميزنه هول ندين هول ندين!!! سپهر كلافه از اين وضع آشفته، ماماني ميشه من يه ف ح ش بدم، مثلن بگم: كوفت. ![]() عكس تزئيني است. :)
[ شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 8:45 ] [ ]
[ ]
تو اين شبا كه آسمون شكوفه بارون ميشه دعا مثل ستاره راهي آسمون ميشه كنار سفره خدا همه باهم دست به دعا براي هر پيرو جوون همدل و يا كه هم زبون، كوچيك بزرگ، خرد و كلون باهم بيا دعا كنيم نذر ستارهها كنيم یکی یکی نعمتاشو شمردم خوب خوباشو کنار هم گذاشتم سلامتي شده برگ برنده يه لب اومد بازم هزارتا خنده اين يك پست كاملا بيات شده، كه تو مديريت وبلاگ جا خوش كرده بود و هر بار با انتشار يك پست جديد تاريخ انقضاي اين پست رو تمديد ميكردم. بد نيست حالا كه همه چي آرومه و سرماهم به حال و احوال اين ماه مبارك گرمه و روزهاي داغ و تبدار مرداد ماه بدجوري كشدارشده و توي ذوق ميزنه، شايد ديدن تصاوير آبشار و جنگل و دشت گلها بتونه نسيم خنكي را از دريچه چشمانتان به دلهاي شما راهي نا گفته نمونه كه روزها همچنان با خواهش و تمنا از رفتن به مهد سرباز ميزنه و هرروز روزهاي تقويم رو ميشماره تا زودتر به تعطيلات عيد فط نزديك بشيم، گاهی غروبا هم تا دم افطار بعد از ديدن كارتونهايي كه دوست داره با دانيال پسر همسايه و توي پاركينگ سپری میشه. براي اينكه هم من از گرد و غبار اين پست خلاص بشم و هم شما بينصيب نمونيد با عكسهايي از سري آلبوم تصويري سپهر خان كه به مناسبت 14-15 خرداد و مسافرت به گرگان و آبشار كبود وال علياباد بوده همراه باشيد. ![]() سپهر و دوستش بيتا خانوم تو دشت گلهاي بنفش
به جرات ميگم خيلياتون مثل خودم جرات ندارين اينطوري بگيرين تو دستتون اين حيونه زبون بسته رو!
سكوت اين دشت و رودخونهاي پايين همين گلا روونه آدمو به وجد مياره! + حرفهايمان را بزنيم بهتر است تا زير حرفهايمان بزنيم. +++ ادامه مطلب بدون رمز برای دیدن بقیه عکسا, نخواستم این صفحه خیلی سنگین بشه!
ادامه مطلب [ جمعه چهارم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 22:15 ] [ ]
[ ]
|
|