مرد کوچک من
بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام               
قالب وبلاگ
اولش فقط يه تقليد بود. تقليد از كار جالب زهرا جون مامان باران كه با شروع و نوشتن از خاطرات و كارها و شيرين‌زبوني باران عزيز مارو به خوندن وبلاگش تشويق ميكرد. همين تقليد باعث شد منم در يك روز زمستاني خيلي اتفاقي و بدون هيچ تصور ذهني از اين فضا و كسايي كه ممكنه خواننده ما باشن درست موقعي كه سپهر دو سال و سه ماه سن داشت اولين پست رو گذاشتم. اوايل از زبان خود سپهر كارهاشو نقل قول ميكردم، پستها نظم خاصي رو دنبال نمي‌كردن، بيشتر از عكس‌هاي دوران نوزادي تا دو سالگي سپهر براي پر كردن پستها استفاده ميكردم، خواننده زيادي نداشتيم جز يكي دو نفر اما با سرزدن به وبلاگ‌هاي بقيه ماماناي مهربون كه با جون و دل از حرف‌ها، كارها و بزرگ شدن بچه‌هاشون حرف ميزدن كم‌كم نوع نوشتن منم تغيير پيدا كرد و از صرفا عكس بودن خارج شد.

ثبت خاطرات كودكي و هيجاناتش، خنديدن از سر شوق، سئوالات بي‌انتها، كنجكاوي بي‌پايان به تنهايي دليل خوبي براي نوشتن بود هرچي سپهر بزرگتر ميشد و با شيطنت و لجبازي و شيرين‌زبوني‌هاش، سئوالات عجيب و غريبش سوژه‌هاي منم براي نوشتن بيشترو بيشتر ميشه و كم‌كم تبديل شد به روزشماري براي بالندگي كه گاهي فراموش ميكنم همه اونا رو ثبتشون كنم. بعد از مدتي شدم راوي قصه‌هاي مردكوچك با پستهاي متفاوت تلخ و شيرين، گاهي شور و گاهي بي‌نمك، گاهي پر از خنده گاهي هم غمگين و اشك‌دار و همين تفاوت‌ها باعث شد كه ماندگاريمان در اين فضا بيشتر و بيشتر شود. نوشتن از كودكي‌هاي خودم در چندين و چند پست، اينكه روزهاي من چگونه و با چه كساني گذشت؟حاصل همين نگاه متفاوت بود. گفتن از شغلي كه دلش ميخواد داشته باشه، باستان شناسي شغليه كه براي آينده خودش در نظر گرفته، شغلي كه من كمتر بچه‌اي رو ديدم كه تو سن سپهر بخواد راجع بهش حرفي بزنه! آرزوهايي كه اين روزها بهشون فك ميكنه و در آينده مشخص نيست چي بر سرشون مياد؟ اينكه علاقه‌اش ب حيوانات تا كي ادامه داره؟

در لا ب لاي همه اين حرف‌ها خواندن دوستاني كه زندگي، كار، جامعه، طنز و مادارن مهرباني كه روزهاي شيرين بچه‌هاشون رو روايت ميكردن منو به ادامه كار مصمم‌تر ميكرد. آشنايي با كسايي كه نقش بسزايي در دوستي‌هاي من ايفا كردن. اينكه وقت‌هايي هست كه به من قوت قلب ميدن، از تجربيات هم استفاده مي‌كنيم، لحظه‌هايي رو با بقيه قسمت مي‌كنم و حرف‌هايي رو ميزنم كه ميدونم بعدش منو كنكاش نمي‌كنن منو در لحظه و همون جوري كه هستم ميخوان نه اونجوري كه مصلحت خودشون اقتضا ميكنه، منم هرچي كه هستم رو نشون ميدم نه آونچه كه بقيه دوست دارن باشم. در واقع حقيقت اين فضا خيلي ربطي به منفعت و مصلحت افراد نداره و رمز ماندنش هم شايد همين باشه.

پ.ن: اين پست به خاطر دعوت سميرا جون مامان شاهزاد‌هاي روياهامون نوشته شده كه با مهربوني تمام از من خواسته بود در اين بازي وبلاگي به همراه دو دوست ديگه شركت كنم و علت نوشتن وبلاگ رو توضيح بدم، من ب رسم قاعده اين بازي از سه تا دوست خوبم دعوت ميكنم در اين بازي شركت كنن.

فرشته جون مامان تينا

سپيده جون عمه آرياناي عزيزم (وبلاگ آريانا فرشته كوچولو)

شهرزاد جون مامان حسين


[ شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 19:10 ] [ ] [ ]
[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 22:27 ] [ ] [ ]
به نوشتن گاه به گاه اينجا بدون فاصله عادت كردم، به خوندن شما و تجسم اتفاقاتي كه ميخونم چه شاد باشه چه غمگين، اما درگيري‌هايي كه شايد خود ما هيچ نقشي در شكل‌گيري اون نداريم باعث ميشه چند صباحي از خواسته‌هامون فاصله بگيريم، اما اين فاصله هيچ وقت به معني نبودن نيست، چه بسا گاهي نبودن‌هايي كه اشتياق بودن رو بيشتر و بيشتر ميكنه. روزهامون ساكت و آرام در حال عبورن، پسرك سرگرم با آموزش‌هاي مهد و انجام تكاليف همچنان سرگرمه.

بعضي وقتا تو خونمون از بابت حضور سپهر و شيرين‌كارياش و خونسردي مامانش و حساسيت آقاي پدر اتفاقات بدي مي‌افته كه خيلي خنده داره، حرفايي ميزنه كه حسابي آدمو تو فكر ميبره و اينكه نبايد هيچ وقت بچه‌ها و حواس جمعشون رو ناديده بگيري. من به عنوان يه مادر خب بيشتر مواقع حواسم به كارهايي كه ميكنه هست كه مباد خطرناك باشه و خدايي نكرده آسيب جسمي يا حتي روحي نبينه، اما خيلي وقتا هم شده كه اجازه تجربه كردن رو بهش دادم چون ميدونم كه براي ارضاي حس كنجكاوي سپهر، هشدار دادن و حرفاي من خيلي تاثيري نداره، ولي بايد بگم خيلي وقتا هم شده وظايف شيرين مادري رو زيرسيبيلي رد ميكنم.

همين چند روز پيش بود كه با اجازه از من ميخواد كه  گل‌هاي فلفلي توي گلدون رو كه خشك شده بود بكنه، منم اولش گفتم كه ممكنه تند باشه و اذيت بشه اما از اون جايي كه من مهمون داشتم و سپهر دقيقن ميدونه كه چه وقتي ميتونه بدون كل‌‌كل كردن با من به خواستش برسه، گل‌‌هاي قرمز توي گلدون رو ريز ريز ميكنه؛ و تو حين بازي كردن بدون اينكه حواسش باشه يا بخواد دستشو بشوره ب خاطر تماس با چشم و صورتش و گذاشتن تو دهانش آي ميسوزه ميسوزه، ميسوزه. شرشر آب دستشويي اجازه نداد كه به وضوح صداشو بشنوم فك ميكردم يه توهمه مادرانه است. اما همين كه اومدم بيرون توهم و تخيلم رنگ واقعيت مي‌گيره و با يه عدد سپهر به شدت گريان و يك اقاي پدر دستپاچه كه جلوي سينك ظرفشويي مشغول آبرساني بود رو ب رو شدم. آقاي پدر همين جور آب ميزد و سپهر همين جور گريه ميكرد و هوار مي‌كشيد وسط گريه‌هاش مي‌گفت: توروخدا يكي به من كمك كنه؛ ماماني اگه من خوب نشم چي؟ اگه كور بشم؟ اگه بميرم؟ ماماني توروخدا به من كمك كن! آخه اين چه گلايي بود كه تو خريدي؟ آخه من چيكار كنم؟ خنده‌هاي من و آقاي پدرم باعث ميشد كه گريه‌هاش شدت پيدا كنه كه چرا منو مسخره‌ ميكنيدددد؟ (چيكار كنم خب از حرفاش خندم مي‌گرفت) آخرشم با يه ظرف آب كه صورتش و توش بگيره و چشماشو باز و بسته كنه، بعدشم با يه ماسك ماست خنكش كرديمو خداروشكر به خير گذشت. حالا از دو كيلومتري گلدوناي فلفلم رد نميشه. از قضا اون دونه‌هاي ريزه ميزه كه اون روز تو تارو پود فرش قايم ميشن، دوباره بعد از يكي دو روز پيداشون ميكنه، از من ميخواد كه بذارم تو دهنم ببينم چقدر تنده، منم براي اينكه نشون بدم سپهر بيخودي اون همه جيغ و داد كرده و به اون تندي نبوده، تازه حالا كه دونش بعد از چند روز ديگه خشك شده و اصلا تند نيست حرفشو قبول كردم و اما چشمتون روز بد نبينه حس كردم علاوه بر زبانم و دهنم از گوشام هم دقيقن داره آتيش ميزنه بيرون، دقيقن عينه اين كارتن‌ها!! حالا دوتايي داشتيم دور هم مي‌چرخيديم، طفلي بچم چقدر اذيت شد.

پ.ن: ني‌ني دوستم به دنيا اومده، مشغول گپ زدن تلفني هستيم و دوستم داره از روز خوابي و شب بيداري‌هاي خودش و ني‌ني صحبت ميكنه وقتي صحبتمون تموم ميشه براي اينكه بخنديم و خوش باشيم خوابيدن ني‌ني رو براش توضيح دادم خيلي فيلسوفانه ميگه خب مثل جغده ديگه!!

اينم منم با كلاه و شال گردن مامان بافت


[ یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 22:26 ] [ ] [ ]
چرا متوجه نيستي؟ آدم عاشق هم كوره هم كره، نه چشماش مي‌بينه نه گوشاش درست ميشنوه، بفهممم

(ديالوگ يكي از سريال‌هاي رسانه ميلي)

سپهر: ماماني من كه عاشق تو ام پس چرا هم چشمام مي‌بينه هم گوشام ميشنوه! يادم رفت بگم اين تنها عشقيه كه عاشق و معشووق هم گوشاشون حسابي تيزه، هم چشاشون تيزبينه، مبادا براي ديدن و شنيدن روزهاي قشنگ باهم بودنشون چيزي از قلم بيفته.

احساسات قلنبه شده‌ام به شكي از هنر به نمايش درآمد و اينبار با بافتن يه كلاه و شال‌گردن براي سپهر خان مردكوچك شب‌‌هاي بلند زمستان را رج ميزنم. كار جالبي است. آن روز كه درس حرفه و فن داشتيم و من يك دختر راهنمايي بودم با يك مقعنه چانه‌دار و مانتو و شلوار سورمه‌اي و ابروهاي مشكي پهن، آن سالها چقدر اين روزها از من دور بود، هنوز كلاف سبز فسفري‌ام را به ياد دارم كه قرار بود براي اولين بار يك شالگردن ببافم و بعد يك كلاه و يك جفت دستكش؛ رنگهاي بعدش يادم نيست، شايد به اين خاطر كه اولين‌ها هميشه ماندگار ترند. يكي زير يكي رو، يكي زير يكي رو يكي زير يكي رو تا شد آنچه كه بايد مي‌شد و دوباره بعد از آن سالهاي زيادي كه گذشت، كلافي را خريدم كه رنگش را خودش مي‌خواست، خودش مي‌خواست  كه من برايش كلاه و شال ببافم و پزش را پيش دوستانش بدهد و حتي دوست دارد كمي از كلاف هم براي كاردستي‌اش اضافه بيايد. من اين روزها حتي زندگي را هم به خاطر تو زير و رو ميكنم.


عدالت بچه‌ها مثال زدني نيست ديدنيه، ماماني من دارم كلاه قرمزي و بچه ننه مي‌بينم، تو ميشه بشيني عمو پورنگ رو ببيني؟

تولدانه: هميشه يه حرف‌هايي هست كه نوشتنش كار هر كسي نيست، گفتنش از هركسي برنمياد، بايد طناز باشي تا بتوني راحت كلمات رو حرف به حرف از روي كيبرد پيدا كني و كنار هم بچيني تا بتوني لبخند رو به بقيه هديه كني. حرف‌هايي كه تيز و برنده و گاهي شفافه، حرف‌هايي كه مخاطب ندارد اما همه را به خطاب مي‌گيرد. " حرف‌هاي شيشه‌اي تولدت مبارك"

+ روياي عزيزم پنج ساله شدنت خانه مهربانت شاد باش و فرخنده باد

++ محبوبه عزيزم تولد زيبايت با هزاران لبخند شاد باش مي‌گويم. (با يك روز تاخير)

[ جمعه ششم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 10:44 ] [ ] [ ]
تو كوچه و خيابون تا چشمش به گربه‌ها با اون چشماي تيله‌ايشون مي‌افته سريع راهشو كج ميكنه و ميدوئه دنبالشون، هي سپهر بدو هي گربه بدو، هي سپهر بدو هي گربه بدو تا اينكه بالاخره يه كدوم خسته بشن خب معلومه كه اكثر وقتا هم اين آقا گربه‌ برنده ميشه و سپهر هم با اعتراض من رو به رو ميشه كه چرا دنبالشون ميكني و مي‌ترسونيشون؟

ماماني ميدوني چرا نقشه ايران تو كره زمين شبيه گربه است؟ نه پسرم چرا؟ آخه ايران گربه زياد داره!

وقتي با خودم فك كردم فهميدم خيلي هم بيراه نميگه، وقتي قراره ما مثل موش هميشه تن و بدنمون از هر گروني و تحريم و بالا و پايين شدن دلار و يورو و آلودگي كه به خاطر تله موش هدفمندي ي ا ر ا ن ه هاست  بلرزه تنها گربه‌هاي اشرافي هستند كه روز ب روز فربه‌تر از قبل خواهند شد.

هنوز نقاشي كردنش تموم نشده كه ميگه ماماني سبز رشتي كدومه؟ در حالي ك سبز رو نشونش ميدم، به اين ميگن سبز يشمي. (هنوز متوجه اشتباهش نشده) چون بازم تكرار ميكنه اما من نميخوام مستقيم بهش يادآوري كنم به دو علت اول اينكه هنوزم دوس دارم از كودكيش و اشتباه تلفظ كردنش لذت ببرم همين كه با اشاره غير مستقيم غرور كودكانش حفظ ميشه. بالاخره با چند بار تكرار متوجه اشتباهش ميشه.

+ البته بازم خيلي بيراه نيست بايدم سرسبزي و طبيعت بي‌بديل استان گيلان يه سبز اختصاصي تو جعبه مداد رنگي داشته باشه چون مطمئنم كه طبيعت سبز رشت كمتر جايي ديده ميشه!







+ اين عكساي خوشگل مربوط به جشن شب يلدا در مهد كودكه، چون دير به دست ما رسيده ما هم ديرتر به نمايش گذاشتيم.

[ یکشنبه یکم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 8:47 ] [ ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند.
بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين"
برچسب‌ها وب
امکانات وب