|
مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
![]() باران می بارد به حرمت کداممان،نمی دانم... همین قدر میدانم که باران صدای پای اجابت است وخدا با همه ی جبروتش ناز میخرد... نیاز کن ادامه مطلب [ سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱ ] [ 19:7 ] [ ]
[ ]
[ جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 21:20 ] [ ]
[ ]
[ یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 21:35 ] [ ]
[ ]
درست موقعی تلویزیون رو روشن کردم که داشت اذان پخش میشد. از من پرسید مامانی "شیطان رجیم یعنی چی؟" گفتم یعنی اینکه خدایا شیطون رو از ما دور کن. نمیدونم؛ شاید پوست آدما اینقدر کلفت شده که شیطان به سادگی نمیتونه از روح و جسم اونا خارج بشه یا شایدم داره از تنهایی آدما به نفع خودش استفاده میکنه تا بشه رفیق گرمابه و گلستان یا یار غارشون؟!
اینم یه جور ژسته عکسِ
پ.ن: صداي باران تولدت مبارك، اميدوارم كه هميشه زندگي سرشار از انرژي و موفقي داشته باشيد، شما كه نوشتههايتان بوي ناب باران ميدهد. [ سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱ ] [ 21:2 ] [ ]
[ ]
پاييز مشاطهگري به تمام معناست آنقدر دلپذيراست كه وقتي قرار است در هواي خيس پاييزي نفس بكشي روحت به پرواز در ميآيد. دلت تو را به پيش ميبرد و وقتي به آسمان خاكستري و برگ الون درختانش چشم ميدوزي لذت دنيا تمامي ندارد. هواي مهگرفته پاييز كه افق ديدت را كمتر و كمتر ميكند در اول صبح قابل توصيف نيست و مرا به وجد ميآورد. هواي پاييز انگار صيقل خورده باشد دلمان را آرام ميكند و آفتا پاييزي كه با دلبريهاي گاه و بيگاهش طنازي ميكند. پيادهرويهاي پاييزي همراه لحظههاي عاشقياست و باراني كه دست نوازشگرش بر روي زمين كشيده ميشود و خوابي كه آرام آرام زمين را در آغوش ميگيرد. روزهاي پاييزي باران بر لب پنجره احساسم مينشيند، لحظههاي دلتنگيام را پر و واژههاي تنهاييام را خيس ميكند. ![]() یکی از همان موشکهای شهاب فور4 صبحهايي پاييزمون غير از پنجشنبه و جمعه كه دور از هم هستيم عصرو غروبا رو باهم ميگذورنيم. اونم در حالي كه اكثر روزها كلي تكليف با خودش به همراه مياره كه انجام بده، يه وقتايي فك ميكنم چه لزومي داره اين همه تكليف بدن؟ (اونم تو مقطع پيش دبستاني كه هنوز رسميت چنداني نداره) شايد واقعا ميخوان مادرا بيكار نمونن. شايدم آقايان پدر (البته من به شخصه خودم هيچ انتظاري در اين زمينه از آقاي پدر ندارم چون به هرحال كار را كه كرد آن كه تمام كرد.) نوشتن سرمشقهاي رياضي؛ لوحههاي فارسي و همينطور كپيهايي كه بايد رنگآميزي بشوند. كشيدن نقاشيهاي مختلف و گاهي هم درست كردن كاردستيهاي مختلف كه براي ايده گرفتن بيشتر از وبلاگ خانم معلم بندري استفاده ميشه. همينطور پيك آدينه و دفتر روزنامه كه بايد با بريدن تكههاي روزنامه آموزش صداي يكي از حروف الفبا تكميل بشود و سختترين قسمت كار دقيقا هميندفتر روزنامه است چون خيلي وقتا اول و آخر و وسط رو قاطي ميكنه، با اينكه تقريبا اشتياق زيادي براي انجام تكاليفش نشون ميده اما قبل از شروع اين اولتيماتوم رو ميده كه خاله گفته بايد يكي كمكتون كنه ولي آنچه مسلمه اينه كه اون يه نفر هميشه من بايد باشم و خيلي وقتا اين به اصطلاح كمك تبديل ميشه به حل كامل چون حوصله انجامش رو نداره، يا "آخه من چه جوري اين همه رو حل كنم خسته ميشم بخدا". چند روز قبل كه مدام انجام تكاليفش رو بهش يادآوري ميكردم البته با تكرار اين جمله: "سپهر تو رو خدا برو مشقاتو بنويس" مامانم خانوم مشق نه، تكليف چند بار بگم؟؟؟ با اینکه مدت زمانی رو که باهم سپری میکنیم طولانی مدت نیست اما تو همین ساعت کم اونقدر حرف میزنم حرف میزنم حرف میزنم که درست به اندازه یه روز کاری یا حتی بیشتر به حساب می آد. قابل ذکره که تمام تلاشمو به کار میگیرم که از کوره در نرم, چون لا ب لای حل تکالیفش گاهی از همون سئوالای عجیب و غریبش در امان نیستم مثل اینکه مامانی چرا دایناسورا منقرض شدن؟ خب ب خاطر اینکه آتشفشانهای زمین فعال شدن و هوای زمین خیلی خیلی گرم شد, بعدش اونا نتونستن طاقت بیارن و یکی یکی از بین رفتن. (ساده ترین جوابی که فک میکنم میشد داد) مامانی منم دوس دارم یه دایناسور باشم. چرا؟؟؟ برای اینکه منقرض بشم و بفههم که منقرض شدن چه جوریه؟؟ باید بگم که این روزها با شرایطی که از برخوردهای شهاب سنگ های اقتصادی در شرایط جوی خانواده های ایرانی حاکمه چیزی به انقراض نسل پر افتخار آریایی باقی نمانده است. فرزندم، نقطهچين را به هم وصل كن و بعد شكلها را با سليقه خودت رنگآميزي كن، اين جمله يكي از تكاليفشون بود كه بايد انجام ميدادن. وقتي نقطه چينا رو بهم وصل كرد يه ظرف بود با چند تا ميوه پاييزي! انار و قرمز، سيب و زرد، پرتقال رو نارنجي رو رنگ آميزي ميكنه تا اينكه نوبت به كيوي ميرسه، اونم با رنگ سبز، گفتم سپهر كيوي قهوهايه نه سبز. ميگه: خب ماماني اين يه كيوي پوست كنده است كه تو ظرف گذاشتم. "ميمرم براي اين همه خلاقيت" و هر چي بيشترو بيشتر ميگذره علاقش براي درست كردن اوريگامي موشك افزايش پيدا ميكنه، تقريبا روزي نيست كه من و وادار به سرچ كردن نكنه تا مدلهاي بيشتري از موشك كاغذي رو براش پيدا كنم. نميدونم چرا به وجود اسباببازيهاي رنگارنگ بازم داشتن يك موشك كاغذي اينقدر براي خوشاينده، خودشم ديگه تو درست كردنشون مهارت پيدا كرده و بلافاصله با يك كاغذ A4 يك فروند موشك شهاب (فور4) ميسازه.خلاصه اینکه روزهای زیبایی پاییزی ما با بهانه های کودکانه و ریز و درشت سپهر خان طلایی تر شده. قطره قطره بارونه روی سقف و ایوونه صدای شر شر بارون همین جا توی ناودوونه چترهای قرمز و سبزو سفید توی دست آدمها فراوونه خنده های قاه قاه بچه ها همراه ترانه های بارونه آن صدای آشنای زندگی توی شعر شاد باروونه ![]() کمک: لطفا یک سایت خوب برای آپلود عکس معرفی کنید, تمامی عکسای قبل غیر قابل دسترس شدن, یک سایت که به زودی از کار افتاده نشه. [ شنبه ششم آبان ۱۳۹۱ ] [ 20:52 ] [ ]
[ ]
تمام لحظههايم بودن تو را ميسرايد، و هر برگ از تقويم دلم به ياد تو ورق
خواهد خورد، قلم احساس كه به راه ميافتد يكسره راه خانه دل تو را در پيش
ميگيرد براي فردايي كه اگر قد حوصلهات كوتاه شده پناه ببري به خاطرات
این دوران كه تمام سهم من از با تو بودن است. اين روزها كه ميگذرد برايم
طنينانداز دلهرهاي ميشود. وقتي صورتم را ميچسبانم به مخمل نرم صورتت در
هواي عطر نفسهايت غرق ميشوم. از جغرافياي دور آينده تو چيزي نميدانم اما
ميدانم كه زمان هرچه قدر هم كه به جلو برود و تو را از من دور كند، بازهم
من با هيجان روزهايي كه با تو سر كردهام زندگي خواهم كرد. من تا سالهايي
خيلي دورتر از اين روزها همچنان با عطر تو نفس ميكشم. جاي من نيستي و
نميداني كه همه زندگيم از عطر تو پر شده. وقتايي هست كه با خودم فك ميكنم آيا واقعا مردكوچك من معني حرفايي رو كه ميزنه متوجه ميشه؟ اصلا درك ميكنه يا فقط صرف شنيدن و تكرار منه و چون حدس ميزنه بايد خوب باشه اونا رو تكرار ميكنه، (حتما خوبه که من تکرارش میکنم) اونقدر شنيدن بعضي حرفا و ابراز احساساتش برام هيجان انگيزه و دوست داشتني كه آرزو ميكنم زمان متوقف بشه و همه چي همونجوري كه هست باقي بمونه، مشغول گوش كردن به موسيقي هستم، همين طور آروم و بيصدا، مياد طرفم ميگه: ماماني چرا داري آهنگ گوش ميدي؟ بهت آرامش ميده؟ من: اوهوم. لبخندي تمام صورت كوچولو و مهربونش پر ميكنه و ميگه: تو آرامش مني ماماني. وقتي توي اتاق تو تنهايي و تاريكي نشستم و ذهنم تا ناكجاآبادها سفر كرده است؛ نزديك ميشه و ميگه: بيا بيرون اينجا تنها نشين (شايد باورتون نشه يه لحظه حس كردم يه آدم بزرگ داره بهم دستور ميده، دقيقا عينه اون حالتي كه ميگه: اگه گريه كني كشتمت" بهم دست داد، عينه به بچه دنبالش راه افتادم و رفتم بيرون) يا وقتي به من ميگه تو عمر مني ماماني دوست دارم. حالا واقعا نميدونم با چه حسي اين حرفها رو ميزنه اما حال منو به طرز خوشايندي دگرگون ميكنه! هرچه كه هست برام خوشايند و لذت بخشه و باعث ميشه بيش از پيش عاشقش باشم. مامانا يه سئوال چند وقتي ميشه كه مدام از من ميپرسه تو منو دوس داري؟ با اينكه تاكيد به دوس داشتن رو در طول روز بارها و بارها از من ميشنوه اما هنوزم پر از سئواله، و يه چيز ديگه اينكه اين روزا به من ميگه تو به من حسودي ميكني. بعید میدونم که درک درستی از حسادت داشته باشه. ++ امشب از حسرت باران دل به دريا ميزنم نالهام را يك نفس تا اوج ابرا ميزنم يك صدا پر ميشوم از آبي احساس تو عشق را تا پاياي جان يكجا به دامن ميزنم پنج شنه نوشت: عید سعید قربان بر همه عزیزانم مبارک, در این روزهای زیبا التماس دعا دارم! امیدوارم تمام زشتی ها و بدیها در این روز عزیز قربانی خوبیهای ماندگارتان باشد. ![]() [ سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۱ ] [ 19:37 ] [ ]
[ ]
|
|