مرد کوچک من
بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام               
قالب وبلاگ
اینجا و حال و هواش درست شده شبیه خونه های قدیمی که این روزها کمتر و کمتر دیده میشن و حسرتشون هر روز بیشترو بیشتر رو دل آدمهای این دوره سنگینی میکنه, همون خونه هایی که یه حوض فیروزه ای وسط حیاطش بود با چند تا شمعدونی قرمز و صورتی دور و برش, یه درخت پت و پهن و ریشه دار هم تو حیاط سایه گسترانیده بود و سایه خنکش اهالی خونه رو به یک خواب غیغلوله تابستونی دعوت بکنه, از همون خونه هایی که دورتا دور حیاطش خونه های تو در تو بود با درهایی کوچیک و طوسی رنگ, تخت وسط حیاط کنار همون درخت توت با سماوری که در حال قل قل کردنه و ظرف هندونه قرمز و شیرینی که منتظر جمع شدن اهالی خونه به دور همه.
دلم برای همه تنگ شده خیلی بیشتر از چیزی که فکرش را بکنید, برای خاطرات سپهر هم تنگ شده, خاطراتی که به سرعت از جلوی چشمان من میگذرد و من تمام تلاشم را میکنم اما راهی برای ثبت آنها جز در دفتر ذهنم باقی نمی ماند. سپهر امسال کلاس سوم را میگذارند و کلاس زبانش هم در جریانه. تابستانی که گذشت را علاوه بر زبان به آموزش بسکتبال هم گذشت و سپهر بیصبرانه منتظر روزی خواهد بود که بتواند قدمهای جدی تری را در این ورزش بردارد. به معنای واقعی در کنار برادر کوچکترش میماند هوایش را بیشتر از یک برادر دارد. آنقدر که کیان هر روز صبح ببقرار بهانه ای نبودنش را با پرسه زدن در اتاق سپهر نشان میدهد. و لبخند رضایتش با شرطی شدن هنگام شنیدن صدای آیفون در هنگام ظهر که موقع آمدن سپهر است.

کیان از نظر ویژگی های اخلاقی در تضاد کاملی با سپهر است. سپهری که پسری فوق العاده آرام و بی سر و صدا, در مقابل با کیانی دست و پنجه نرم میکنم که به شدت اکتیو و شیطان و بازیگوش است. کیان روز به روز بزرگتر میشه. چهار دست و پا راه میره و در آستانه نه ماهگی در حالی که سعی میکند با بلند شدن کمی خود را برای راه رفتن آماده کند اما هنوز حتی یک دندان هم ندارد. شاید این یک ویژگی را از برادرش به ارث برده باشد و تا یازده ماهگی همچنان لبخند های معصومانه اش بدون رنگ باشد.

سپهر کلاس سوم دبستان را در حالی پشت سر میگذارد که جز نفرات برتر شورای دانش آموزی انتخاب شده. در سمت پلیس مدرسه انجام وظیف میکند و در کلاس هم وظیفه نظارت بر انجام امور درسی گروهش را عهده دار می باشد

پ.ی: قدمت این پست بیش از یکسال است. سپهر کلاس چهارمه. کیان هجده ماهگی را پشت سر گذاشته و حسابی برای خودش در این سن مردی شده.

[ سه شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۵ ] [ 20:54 ] [ ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند.
بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين"
برچسب‌ها وب
امکانات وب