مرد کوچک من
بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام               
قالب وبلاگ

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

مادر كه باشي، خواستنت هم عجيب و غريب مي‌شود؛ حرف‌هايت همرنگ دنياي ساده و بي‌آلايش آنها مي‌شود چيزهايي رو دوست داري كه برايت خوشايند است، چيزهايي كه تو را به دنياي خاطراتت مي‌برد، چيزهايي كه تو را به ياد كودكيت مي‌اندازد

سپهر ميدوني: تو جوجه مني! ماماني از اون جوجه رنگيا باشما!

آره پسرم از همون جوجه رنگياي خوشگل و توپولي

تو كبوتر مني، طاووس مني؛ بلبل مني، طوطي مني،مرغ عشق مني، فنچ مني

تو ماهي مني، بعبعي مني، بزغاله كوچولوي مني! خرگوش مني، سنجاب مني

وقتي مي‌بينه اين سيل خروشان احساسات بدجوري سرازير شده و عن قريب كه تو خونمون جايي براي خودش باقي نمونه ميگه:

ماماني من گورخرتم هستم؟ و در حالي كه داره بپر بپري ميكنه ادامه ميده ببين سمم رو ميكوبم رو زمين!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


براي شبنم احساسم

++ داشتن تو صيقل احساس و انديشه است

داشتن شبنمي از جنس احساس و عسلي از جنس گلها؛ باوري مي‌خواهد از جنس صداقت

وقتي اينجا را باز ميكردم نمي‌دانستم كه قرار است براي رسيدن روزهايي ثانيه‌شماري كنم، روزهايي كه ماندگاريش قبل از روزشماري در تقويم دوستيا ثبت خواهد شد؛ اين حس آميخته به غرور و شادي است، بي‌تعارف داشتنت براي من موهبتي است، گاهي حس ميكنم با تمام غرورم به بودن با تو نياز دارم، با تو پر از حس بودن مي‌شوم انرژي مي‌گيرم وقتي قرار است بهاري‌ترين روز را در  زمستاني‌ترين  روز پاييز‌ جشن بگيريم!

سخاوت بي‌پايان خليح هميشه فارس و آفتاب پر مهر جنوبش را در تو مي‌بينم اي آبي‌ترين شبنم احساسم

تولدت مبارك به سادگي تمام رفاقت‌ها!

[ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ ] [ 7:17 ] [ ] [ ]

از وقتي قرار شد با مرد كوچك در ساختن كاردستي‌هايش همكاري كنم انواع و اقسام خنزرپنرزها در خانه‌مان يافت مي‌شود، از كاغذ رنگي‌هاي سايزهاي مختلف بگير تا منجوق و پولك نوار چسب‌هاي رنگي گوناگون و خلاصه هرآنچه براي تهيه يك كاردستي لازم است. چند روزي از تمام شدن منجوق و پولك‌ها گذشته بود و از آنجايي كه بنده معمولا در خريدن كردن بسيار بسيار تنبل تشريف دارم و آخر هفته‌ها هم با انجام كارهاي عقب افتاده مي‌گذره بنابراين به سپهر قول دادم از مغازه نزديك محل كارم كه يك مغازه كوچك لوازم‌التحريري است اما تا حدودي هم لوازم اوليه كاردستي رو داره براش تهيه كنم اما بازم از اونجايي كه بايد فراموشكاري رو هم به تنبلي اضافه كنيد، هر بار يادم مي‌رفت و جوابي جر اين براي سپهر نداشتم كه بگم مغازه بسته بود، اين بسته بودن چيزي حدود يه هفته طول كشيد، تا اينكه سپهر وقتي از باز كردن مغازه نا اميد ميشه ميگه: ماماني اين آقاهه همين جوري مغازشو بسته خب نمي‌تونست يه كاغذ بزنه روي در مغازه‌اش و بنويسه مثلا مريضه، رفته مسافرت، يا رفته مرخصي چند روزززززز "زياد" نمياد. اين جوري تو هم مجبور نبودي هر روز بري و برگردي!

حرف "ل" رو ياد گرفتن، توي برگه چند تا تقاشي كه شامل حرف "ل" بود رو بايد رنگ‌آميزي ميكردن يكي از اونا نقاشي "لب" بود كه با رنگ نارنجي رنگش ميكنه، علتشو ازش پرسيدم كه چرا لب و نارنجي رنگ كردي؟ ميگه: خب فك كن رژ لب زده

+ خزان هزار رنگ هم داره به پايان خودش نزديك ميشه و همين روزاست كه شهر با لحاف پنبه‌اي سفيدش چهره جديدي رو براي شهر به ارمغان بياره، تب تند انارهاي شب يلدا در راه است، و باران ثانيه به ثانيه بر روي لحظه‌هاي دلداريمان مي‌بارد و قرار است دوباره غزل‌هاي خيس عشق را از جام شعر حافظ بنوشيم و قرار است ازدحام ثانيه‌هايي اهورايي را در يك شب نقره‌فام آريايي به نظاره بنشينيم. يلدايي ديگر!

[ یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۱ ] [ 14:38 ] [ ] [ ]
هيچ شكي در اين نيست كه ارتباط بيشتر و موثرتر بين والدين با اوليا مدرسه هم در بهبود كيفيت درسي موثره و هم در تربيت و نظم و انظباط بچه‌ها اثرگذاره، كسي نمي‌تونه اثرات خوب و به يادموني كارت‌هاي آفرين دهه 60 رو ناديده بگيره كه چه اثر معجزه‌آسايي داشت و تا چند وقت مايه فخر و غرور بچه‌ها توي كلاس و مدرسه بود، بعدها مد شد و اسم ماه و ستاره براي تشويق بچه‌ها به ميون اومد كه هرچي ماه و ستاره بيشتر تشويق‌ها هم بزرگتر و بهتر! اگه بخوايم به چشم خاطره به اون سالها نگاه كنيم مدت زيادي از سپري شدنش نمي‌گذره و همچنان برامون زنده و پررونقه اما اگه بخواهيم به چشم تقويم و روزشمار به روزهاي گذشته‌مون نگاهي بياندازيم ميشه كم‌كم و كم‌كم نزديك شدن ردپاي فراموشي رو به هر كدام از اون روزها ديد كه سعي داره با پاشيدن غبار خاكستري رنگش اون روزها رو كمرنگ و كمرنگ‌تر كنه

گفتم كه اين روزها بازار آموزش ابتدايي حسابي تو خونمون رونق گرفته و منم پا به پاي مردكوچك سعي ميكنم هم كمك حالش باشم هم گريزي به گذشته و خاطراتم بزنم.

دفتر روزنگار براي ارتباط بيشتر بين والدين (البته فک کنم صرفا مادر) و مربي در دسترسه، يعني قرار بر اين شد كه هرگونه سئوال، انتقاد، پيشنهاد و يا هر موردي كه تو ذهنمونه كه ارتباط مستقمي ميتونه با بچه‌ها داشته باشه رو از اين طريق به مربي و يا مديريت انتقال بديم، كه خب با توجه به بهانه ضيق وقت كار خوبي به نظر مي‌رسه، اما از اونجايي كه هميشه سپهر به خاطر رودرواسي هم كه باشه از مربي بيشتر حساب ميبره و حرفاي خاله شيرين براش حجته؛ من علاوه برا تمام موارد فوقي كه براي داشتن يه ارتباط دو طرفه مثبت از اين روزنگار استفاده ميكنم و هر نكته‌اي كه به نظرم سازنده باشه يا كارهايي رو كه انجام ميشه رو منتقل ميكنم، يه استفاده شفاهي هم از اين روزنگار ميكنم و اونم اينه كه با ديدن هر گونه حركت ناشايستي  كه با تذكر و حرف و هرگونه خط و نشون كشيدن به پايان نمیرسه با تهديد نوشتن در اين روزنگار با معذرت خواهي و قول دادن مبني بر عدم تكرار ختم به خير مي‌شود! البته خدايي كارهاي خوب رو مي‌نويسم براي اينكه تشويق بشه ولي كارهاي ديگه رو فقط در حد يه گوشزد كفايت ميكنه!


این همون دفتر روزنگاره

خب از قضیه پست قبل که بیایم بیروناین روزا با حروف چینی دست و پا شکسته پسرک بدجوری روی پلاک ماشینا زووووووووم می کنیم!

مامانی یادت باشه آب زیاد خوردیا خواستی بخوابی حتما بری دستشویی وگرنه فردا صب دست گل به آب میدی! (چیزی که عوض داره گله نداره)


+ اين روزها سكوتم را در گوش تنهاييم نجوا مي‌كنم. دلم این روزها یک فال حافظ میخواهد و از آن بیشتر دلم میخواهد غزل زندگیم رو این طور بگوید: "یوسف گمگشته بازاید به کنعان غم مخور!" یا حتی "گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید" با اینکه این غزل خوارک همه فالگیرهاست اما نمیدانم چرا من همیشه از این غزل بی نصیبم! دلم برای لمس ماه از روی پنجره اتاق تنگ شده؛ این روزها بیشتر به حرفایی فکر میکنم که هیچ وقت حسابی رویشان باز نکرده بودم؛ گاهی اوقات دوست دارم حریم خودم را تنگ تر کنم اما مشکلم این است که تمام شخصیت من در یک وجب کف دستم خلاصه می شود, و هیچ چیزی نمی تواند مرا از هجوم خالی اطراف برهاند!

مخاطب خاص ندارد؛ خودم! لطفا در جمع سه نفره ما دنبال مخاطب نگردید!

++ به نظرم پاييز بدون سرماخوردگي هيچ لطفي ندارد! (البته اگر مريضش من باشم نه مرداي بزرگ و كوچك خانه)


این یکی از کاردستی هایی هست که چند شب قبل با انتخاب از وبلاگ محبوبه جوون (رها دختر پاییزی) با همکاری سپهر درست کردیم و کلی هم لذت بردیم! محبوبه عزیزم بابت ایت هنرنمایی هایی که در اختیارمون قرار میدی سپاسگزارم, هرچند دیره ولی بازم تولد رهای نازنیینم رو از صمیم قلبم تبریک میگم و مطمئنم که با وجود مادر خودساخته و فیهمی چون تو روزهای روشنی رو تجربه خواهد کرد.

[ دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۱ ] [ 22:12 ] [ ] [ ]

قصه از اينجا شروع ميشه كه من با ديدن ناخن‌هاي سپهر كه چند وقتي ميشه لكه‌هاي سفيد روشون نشسته آقاي پدر رو مخاطب قرار دادم كه اين لكه‌ها ديگه از كجا پيداشون شد؟ آقاي پدر نظر كارشناسي ميدن كه حتما ويتامين E بدنش كم شده كه با نظر كارشناسي‌تر بنده مواجه ميشن كه نه بابا كجايي كاريي خودم بعد از كلي جستجو در گوگل به اين نتيجه رسيدم كه اگه بچه‌ها تو بدنشون با كمبود روي مواجه بشن يا خدايي نكرده بدنشون عفونت داشته باشه ممكنه اين لكه‌ها روي ناخن‌ها ظاهر بشه و در كل چندان مهم نيست اما از اونجايي كه كوچتكرين موضوع غیرمتعارف در مورد سپهر ميتونه آسايش رو از من سلب كنه در صدد براومدم تا با مراجعه به پزشك از شر اين لكه‌هاي مزاحم خلاص بشيم. و اينكه حالا ب يه متخصص گوش و حلق و بيني مراجعه كنيم چون ممكنه لوزه داشته باشه و يا اينكه معاينه توسط يه پزشك داخلي كفايت ميكنه؟ خلاصه تا من و آقاي پدر به توافق برسيم و روز بين اوضاع شلوغ پلوغ كاريمون دنبال يه وقت آزاد باشيم سپهر ميگه ماماني من ميدونم چند تا دكتر داريم، من كه هنوز حواسم پي حرفاي آقاي پدر بود، ازش خواستم نام تخصص‌هاي اين رشته رو برام بشماره شايد مشكلمون براي انتخاب زودتر حل بشه.

سپهر: ماماني ما دوتا دكتر داريم؛ 1- دكتر سلام 2 دكتر كپي!!!

پ.ن شايد اگر روزهاي قد نكشيده عمرمان را از زندگي امروز و فردامون حذف كنيم بتوانيم از سلامتيمون يه كپي براي روز مبادا تهيه كنيم.

[ شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۱ ] [ 20:37 ] [ ] [ ]
[ دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ ] [ 22:5 ] [ ] [ ]

نمیدونم شایدم اشکال از منه, از حساسیت من, از خودخواهی من, از ندانم کاری من, از غرور من, از اینکه خیلی وقتا خیلی چیزا با هم قاطی میشه و نتیجه این قاطی شدن رفتاری میشه که نه در شان منه و نه تحملش در توان سپهر, گاهی وقتا حریم بین آدما شکسته میشه نه در ظاهر بلکه در خفا اونقدر که هیچ صدایی به گوشت نمیرسه, گاهی وقتا غرور آدما زیر پا له میشه بدون گفتن کوچکترین آخی. گاهی وقتا لبات میخنده اما دلت بدجوری آشوبه, اینقدر به خودت سخت میگیری که نکنه در تربیت و تعلیم کم گذاشته باشی, نکنه بعدها در جامعه توان رویارویی را نداشته باشی و غافلی که در همین نزدیکی شاید به خاطر یک اشتباه یک حرف یک عمل نه چندان ناشایست هرچه رشته ای پنبه میشود. بعضی حرفا درست به اندازه مایع درون یک جام شراب تلخ و زننده هستند حتی اگر من و تو باشیم.

ایکاش همیشه همین قدر صادق باشی همیشه همین قدر پاک باشی و به سادگی تمام حرف های نگفته ات را بالا بیاری من حتی آرغوهای بعدش را هم تحمل میکنم وقتی اصرار مرا که خودم میدانم فقط از روی لجبازی است چه فرقی میکند با چه کسی؟؟

توی مهمانی همه سرگرم اکلو و اشربو هستند و وقتی تمام حواس من هر لحظه در پی چیزست و انتهای این سردرگرمی ها به تو ختم میشود میدانم آنجا جایی نیست که بخواهم ادای یک مادر نمونه را دربیاورم اما وقتی قرار است خودت را زیر نقابی از بی تفاوتیها پنهان کنی چاره ای بهتر از نقاب مادر بودن نداری, شاید این تنها نقابی باشد که هیچ کسی شک نمیکند که پشت آن چه خبر است؟ تمام اصرار من برای خوارندن بی فایده است؛

و آخر مامانی وقتی میگم سیرم نمیخورم یعنی نمیخورم دیگه چرا اینقدر اصرار میکنی؟ چرا کاری میکنی که توی دلم بهت حرف بد بزنم.

بعدان با هم صحبت کردیم از همون صحبتای دو نفره, بهش گفتم یادت باشه من هیچ وقت توی دلم هم به مامانم حرف بد نزدم همین!


بدون شرح

چهارشبنه نوشت: اي بلاگفاي بيچاره فك نكن با اين ترفند ميتوني منو از دستيابي به دوستانم محروم كني، هنوز نميدوني كه تك‌تك شون تو قلب من تگ شدن و من باهر بار بودنم را به هواي اوناست كه تمديد ميكنم اونم بدون فيلتر شكن! امروز به غير از تعداد محدودي از دوستان هيچ كدوم از بلاگفايي برام باز نشدن، خواستم بگم كه چند روز قبل رو به خاطر مشغله كاري از شما دور بودم اين چند روز هم به بهانه ديدار با خانواده غيبتم رو موجه ميكنم. حتي ويلاگ مرد كوچك هم برام باز نميشه! التماس دعا

++ مامان نازدونه‌ها تمام تلاشم براي ورود ب خانه مهر شما هم از صبح بي نتيجه بود، مهر بي پايانت را پاسخي ندارم جز دوست داشتن!

[ چهارشنبه یکم آذر ۱۳۹۱ ] [ 13:12 ] [ ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند.
بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين"
برچسب‌ها وب
امکانات وب