مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
از وقتي قرار شد با مرد كوچك در ساختن كاردستيهايش همكاري كنم انواع و اقسام خنزرپنرزها در خانهمان يافت ميشود، از كاغذ رنگيهاي سايزهاي مختلف بگير تا منجوق و پولك نوار چسبهاي رنگي گوناگون و خلاصه هرآنچه براي تهيه يك كاردستي لازم است. چند روزي از تمام شدن منجوق و پولكها گذشته بود و از آنجايي كه بنده معمولا در خريدن كردن بسيار بسيار تنبل تشريف دارم و آخر هفتهها هم با انجام كارهاي عقب افتاده ميگذره بنابراين به سپهر قول دادم از مغازه نزديك محل كارم كه يك مغازه كوچك لوازمالتحريري است اما تا حدودي هم لوازم اوليه كاردستي رو داره براش تهيه كنم اما بازم از اونجايي كه بايد فراموشكاري رو هم به تنبلي اضافه كنيد، هر بار يادم ميرفت و جوابي جر اين براي سپهر نداشتم كه بگم مغازه بسته بود، اين بسته بودن چيزي حدود يه هفته طول كشيد، تا اينكه سپهر وقتي از باز كردن مغازه نا اميد ميشه ميگه: ماماني اين آقاهه همين جوري مغازشو بسته خب نميتونست يه كاغذ بزنه روي در مغازهاش و بنويسه مثلا مريضه، رفته مسافرت، يا رفته مرخصي چند روزززززز "زياد" نمياد. اين جوري تو هم مجبور نبودي هر روز بري و برگردي! حرف "ل" رو ياد گرفتن، توي برگه چند تا تقاشي كه شامل حرف "ل" بود رو بايد رنگآميزي ميكردن يكي از اونا نقاشي "لب" بود كه با رنگ نارنجي رنگش ميكنه، علتشو ازش پرسيدم كه چرا لب و نارنجي رنگ كردي؟ ميگه: خب فك كن رژ لب زده + خزان هزار رنگ هم داره به پايان خودش نزديك ميشه و همين روزاست كه شهر با لحاف پنبهاي سفيدش چهره جديدي رو براي شهر به ارمغان بياره، تب تند انارهاي شب يلدا در راه است، و باران ثانيه به ثانيه بر روي لحظههاي دلداريمان ميبارد و قرار است دوباره غزلهاي خيس عشق را از جام شعر حافظ بنوشيم و قرار است ازدحام ثانيههايي اهورايي را در يك شب نقرهفام آريايي به نظاره بنشينيم. يلدايي ديگر!
[ یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۱ ] [ 14:38 ] [ ]
[ ]
|
|