|
مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
[ سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۱ ] [ 15:45 ] [ ]
[ ]
آمدي، اي مهربان‌تر از خورشيد من جان من بايد فداي تو شود اي جان من خنده‌ات ريزش شعر ناب عاشقانه‌است چشم تو سرزمين سبز قصه‌هاي من صبح من با تو طلوع مي‌كند اي تماشايي‌ترين درياچه احساس من ادامه مطلب [ دوشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۰ ] [ 15:25 ] [ ]
[ ]
[ دوشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۰ ] [ 18:13 ] [ ]
[ ]
[ یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ ] [ 21:49 ] [ ]
[ ]
اين روزها كه شهر بيشتر زير سايه ابرها پنهان مي‌شود،
و بيغوله تنهايي من آبادتر است تو به عطش این روزهای من دامن ميزني! ادامه مطلب [ شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۰ ] [ 18:18 ] [ ]
[ ]
[ یکشنبه سوم مهر ۱۳۹۰ ] [ 21:35 ] [ ]
[ ]
[ پنجشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 18:14 ] [ ]
[ ]
[ چهارشنبه دوم شهریور ۱۳۹۰ ] [ 23:9 ] [ ]
[ ]
[ پنجشنبه سی ام تیر ۱۳۹۰ ] [ 13:43 ] [ ]
[ ]
[ یکشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۰ ] [ 23:17 ] [ ]
[ ]
|
درباره وبلاگ  آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند. بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود. خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين" |
