مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
مامان، مهديار امروز تو مهدكودك موهامو كشيد،
![]() ![]() اونم دست منو پيچوند، منم دستش و پيچوندم. احتمالا از موقعي كه مهدشون به مكان جديد انتقال يافته بچهها اونجا رو با رينگ بكس يا تشك كشتي اشتباه گرفتن و اينجور به جون هم افتادن! ويرايش كارهاي مربوط به شركت رو داشتم تو خونه انجام ميدادم، از اونجايي كه مطالعه من حس كنجكاوي ايشون رو تقويت ميكنه بهش اجازه دادم پشت برگهها يه نقاشي بكشه، پاورقي: منظور از آقا همون رئيس ميباشد. در لينك زير منتظر ستارههاتون هستم كه تو آسمون دوستيمون بكارين.
[ دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۰ ] [ 21:42 ] [ ]
[ ]
|
|