مرد کوچک من
بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام               
قالب وبلاگ

قرار بر اين شد كه با جمعي از خانوما بدور از آقايون يك روز را در پارك اختصاصي بانوان گردهم آييم و از باهم بودنمان لذت ببريم، گل بگيم و گل بشنويم، بخنديم و شاد باشيم. رفتن به پارك همراه با اسكوتر و تفنگ اب‌پاشي و توپ با همراهي بقيه بچه‌ها خبر خوشايندي براي سپهر بود. اما وقتي متوجه شد كه اينبار بر خلاف دفعات قبل آقاي پدر در معيتمان نخواهد بود پرسيد پس با كي ميريم؟

من: سپهر جان با عمه جون ميريم، آخه اونجا مردا رو راه نميدن به خاطر همين بابايي هم نمي‌تونه بياد، اونجا فقط خانوما هستن تو هم ميتوني هرچي دوست داشتي با خودت اسباب‌بازي بياري و تا دلت ميخواد بازي كني!

گفت: اگه يه كم مرد باشيم چي؟ يعني من ميتونم بيام. چون كوچولو ام، آخه من يه كم مَردم.

پ.ن: روز خوبي بود همراه با آرامش با كلي چاشني زنانه در كنارش!

+ توصيه من اينه كه حتما رفتن به اين پارك رو در برنامه‌هاي خودتون جا بدين!

++ جوجه فنچ عاقبت خوشايندي نداشت، آقاي پدر مهربان اونو مرده از تو قفس پيدا كرد. همگي براي چند ساعتي غصه دار شديم.

يعد از مدتها عكس داريم

تفنگدار من

كيميا- كوثر- سپهر

آخه اون بالا چيكار مكيني تو؟

دلبر وروجك من

[ جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱ ] [ 16:17 ] [ ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند.
بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين"
برچسب‌ها وب
امکانات وب