|
مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
قرار بر اين شد كه با جمعي از خانوما بدور از
آقايون يك روز را در پارك اختصاصي بانوان گردهم آييم و از باهم بودنمان لذت
ببريم، گل بگيم و گل بشنويم، بخنديم و شاد باشيم. رفتن به پارك همراه با
اسكوتر و تفنگ ابپاشي و توپ با همراهي بقيه بچهها خبر خوشايندي براي سپهر
بود. اما وقتي متوجه شد كه اينبار بر خلاف دفعات قبل آقاي پدر در معيتمان
نخواهد بود پرسيد پس با كي ميريم؟ من: سپهر جان با عمه جون ميريم، آخه اونجا مردا رو راه نميدن به خاطر همين بابايي هم نميتونه بياد، اونجا فقط خانوما هستن تو هم ميتوني هرچي دوست داشتي با خودت اسباببازي بياري و تا دلت ميخواد بازي كني! گفت: اگه يه كم مرد باشيم چي؟ پ.ن: روز خوبي بود همراه با آرامش با كلي چاشني زنانه در كنارش! + توصيه من اينه كه حتما رفتن به اين پارك رو در برنامههاي خودتون جا بدين! ++ جوجه فنچ عاقبت خوشايندي نداشت، آقاي پدر مهربان اونو مرده از تو قفس پيدا كرد. همگي براي چند ساعتي غصه دار شديم. يعد از مدتها عكس داريم
تفنگدار من
كيميا- كوثر- سپهر
آخه اون بالا چيكار مكيني تو؟
دلبر وروجك من [ جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱ ] [ 16:17 ] [ ]
[ ]
|
|