|
مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
همه ميدونيد كه هواي اين روزها در شهرهاي صنعتي به شدت آلوده و خاكستريه، براي اظهار ناخشنودي از اين اوضاع پيش آمده بر آن شديم تا با نشان دادن خلاقيتهاي مضاعف صبرو شكيبايي بيشتري پيشه كنيم ؛ شايد درهاي مهربان آسمان خدا به روي زمين نامهربان آدميان گشوده شود. سهم ما تنفس در اين هواي ناپاك و سهم شما دور بودن از روزهايي كه نفس شهر به شماره ميافتد. (چقدر تبليغاتي شد.) "هواي شهر ما باز آلوده و كثيفه از برف و باد و باران دوباره بي نصيبه هوا آلوده و شهري پر از دود هواي اكسيژن اين روزا كم بود نفس تو سينهها مثال سربه صداي شهرمون پر از سرفه به جاي برف و يخبندان كوچه همه چشما از اين مه لوچه لوچه كلاس و درس و مدرسه تعطيل ميشه ولي بازم هوا تميز نميشه خداوندا تو باز كن آن در ز حمكت كه تا شايد ببارد ابر رحمت"
سپهر نوشت: هنوز از شوكي كه براي آمرزش و مغفرت من از خدا داشته بيرون نيومدم، بلافاصله بايد جملهاي رو كه شنيده امتحان كنه به موقعيت زماني و مكاني هم اصلا توجهي نداره. در حالي كه حسابي سر درد و دلم باز شده با نيش باز مياد جلو ميگه: ماماني خدا رحمتت كنه، خدا بيامرزدت؛ گفتم اگه يه فاتحه هم الان براي من بفرستي ميتونم مطمئن باشم كه بعد از دعاي خير من كه هميشه همراهته تو هم منو از دعاي مخصوص والدين بينصيب نميذاري. دوشنبه نوشت (تولد خاطرهها): خوبي اين فضا به باهم بودنشه، به دور هم بودنش بدون هر گونه محدوديتي، اينجا سن و سال معني نداره، محدوديت رنگ ميبازه، حقيقت معناي بيشتري پيدا ميكنه و به ياد ميآوري كه دوستي به ظاهر نيست بلكه به جان و دل است و فارغ از هر قانون دست و پاگيري كه خودمان را پايندش نكنيم. امروز تولد يكي از بهترين خاطرههاست، خاطرهاي كه هم مادرست و هم دوست، خاطرهها هميشه ماندگارند. خاطره عزيزم مدت زيادي از آشناييم با شما نميگذره اما در همين مدت كوتاه خوبيهايتان را نه با چشم سر كه با چشم دل ديدم و از اين آشنايي به خودم ميبالم و هميشه مادرانه دوستتان دارم. ![]() تقديم ب خاطره عزيزم (تولدت مبارك) [ شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۱ ] [ 20:31 ] [ ]
[ ]
|
|