مرد کوچک من
بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام               
قالب وبلاگ

بهار و شادي شوق شکفتن        صدای نم نم بارون زیبا

دل هر عاشقی پروانه می شه    به عشق لاله های سرخ صحرا

زمین از باغ فروردین که رد شد  بهار  آیینه ی اردیبهشته
 
همون جایی که سعدی شعر هاشو   رو برگ سبز نارنجا نوشته
 
 بهار ای دختر ناز طبیعت   لباس سبز گلدارت مبارک
 دوباره اومدی و شادی اومد  گل بابونه تکرارت مبارک 

(سيد رادمهر موسوي)

صبح آدينه ميهمان لاله‌ها

وقتي قرار شد اينجا بشه خونه حرفا و شيطناي سپهر خان ترجيح ميدم حتي‌الامكان همه چي يادم بمونه براي نوشتن، حتي اگه بعضي وقتا بي مزه باشه. فقط اين حسن و داره كه چند سال بعد كه خودش اينجا رو ميخونه متوجه ميشه كه اولين برخورداش در موقعيت‌هاي مختلف چگونه بوده، با ديدن صحنه‌هاي گوناگون چه عكس‌العمل‌هايي نشون ميده و چه چيزي رو به زبون مياره. از اونجايي كه امسال فراموش كردن پيك نوروزي در اولويت بود بنابراين خيلي شيك و عمدي از بردن هرگونه تكليف اضافه با خودمان خودداري كرديم و به جاش يك سبد و كوله پر حيوانات ماقبل تاريخ، بعد تاريخ و عصر حاضر را همراهمان براي سفر در نظرگرفيتم كه مبادا اوقات بيكاري سپهر به بطالت بگذره كه صد البته از كرده خودمان مثل چي پشيمان شديم، چون بازي كردن و هيجان و پرتاب به اين سو و آن سو به عهده سپهر و  فقط و فقط جمع كردن آنها از زير دست و پا بر عهده من بود. در طول اين ايام هيچ يادي هم از پيك به جا مانده نشده بود تا موقعي كه با دلتنگي مضاعفي كه هميشه هنگام برگشت گريبان‌گيرمان مي‌شود به خانه و كاشانه خودمان رسيديم، سه روز فرصت باقي بود تا دوباره به حال و هواي خانه خودمان عادت كنيم كه صد البته با ديدن پيك نوروزي و خواهش و تمنا از سپهر براي جواب دادن و حل كردنش انگار اصلا تعطيلاتي نبود و اگر خود اين پيك نبود يادمان مي‌رفت كه تازه دو هفته از آغاز سال جديد گذشته. جد و آبادمان جلوي چشممان آما موقع انجام تكاليف راستش ترجيح مي‌دادم خودم حلش كنم تا بخوام اين همه حرص بخورم، ببين ببين بيا يه بار خودت اينا رو حل كن ببينم ميتوني بنويسي؟ اصلا تو خودت وقتي بچه بودي از اين چيزا نوشتي؟ گفتم جان مادر تا جايي كه من يادم مي‌آيد هنگام نوروز هميشه نوشتن از اول كتاب تا جاي درس تمام تعطيلات را به ما زهر ميكرد و در سالهايي كه پيك نوروزي با عنوان "پيك بهاري" شده بود تكاليف عيد ما چقدر ذوق داشتيم. بيش از اندازه فشار دادن مداد روي كاغذ و بزرگ نوشتن حروف براي اينكه زودتر تموم كنه باعث درد گرفتن انگشتا و اعتراضش شده و ميگه چون تو بالاسرم نيستي اين جوري نوشتم، وقتي نوشته‌هاشو پاك ميكنم تا دوباره بنويسه خودم هم چندتايي رو از روي دلسوزي نوشتم كه خنده موذيانش از ديد من مخفي نمي‌مونه اما به روي خودم نياوردم اما يادآوري ميكنه ماماني يه جوري بنويس كه خاله متوجه نشه تو نوشتي! گفتم سپهر يعني تقلب؟ چون تكاليفت زياد بود من فقط دارم بهت كمك ميكنم و خاله هم ميدونه كه اينا رو من نوشتم چون خط تو با من فرق داره، گفت اگه دعوام كنه چي؟ گفتم دعوات نمي‌كنه من بهش گفتم كه بعضي وقتا براي اينكه سپهر خسته نشه بهش تو نوشتن كمك ميكنم.  البته واقعيتش هم همينه!




دوچرخه‌اي كه قولش را داده بوديم خريداري شد


فك كنم زيبايي طبيعت بهاري سپهر رو براي عكس گرفتن به وجد آورده بود


و زيبايي خيره كننده لاله‌هاي پارك


قاصدك آرزوها، خوش خبر باشي



بادام شكوفه بر سرآورد (منظور از بادام خود سپهره كه شكوفه‌‌ها بالاي سرش قرار گرفتن) :)



پرهام و سپهر در حال دوچرخه سواري



يه كم ديگه، يه كم ديگهة هل بده، آفـــــــــرين


++ صبح جمعه صبحانه را ميهمان طبيعت بهاري در پارك بوديم، هواي عالي، چمن‌هاي آبخورده و خيس، لاله‌هاي رنگارنگ در ميان سبزه‌ها ، عطر دل‌انگيز شكوفه‌ها، جوانه‌هايي كه از دل خاك سربرآورده، قصه خورشيد درگوش گلها قصه رقصيدن و عطر افشاني است گويي در بهار كابوس غم در زير خاك مدفون است. از عكس‌ها پيداست كه مردكوچك خانه ما روز بهاري شادي را پشت سر گذاشته است.
دامن سبز و گلدار طبيعت

[ جمعه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 23:9 ] [ ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند.
بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين"
برچسب‌ها وب
امکانات وب