مرد کوچک من
بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام               
قالب وبلاگ
از اول مهر ماه یعنی درست از زمانی که مدرسه رفتنش شروع شده و ساعت کاری منم کمتر, بالطبع ساعت های بیشتری رو باهم میگذورنیم که خب روابط عاطفی مادر و فرزندی بیشتری رو هم در پی داره, بیشتر حرف می زنیم, بیشتر باهم بازی میکنیم, حتی غذا خوردنمون هم باهم شده (چون قبلا صبحانه و ناهار مهد کودک بود) ولی الان با خودمه, بعضی اوقات برای نوشتن تکالیف کنارش میشینم تا هم تسلط بیشتری داشته باشه و هم اینکه بازیگوشی هاشو بذار کنار البته راهنمایی مو ازش دریغ نمیکنم اما هیچ کمکی هم موقع نوشتن بهش نمیدم حتی یه شب که بعد از کلی اصرار و وقت کشی بالاخره به نوشتن رضایت میده ازم میخواد که من براش بنویسم که هرچی اصرارش بیشتر میشد انکارم شدت پیدا میکرد اما خب متوجه شد که بهتره به جای وقت تلف کردن پای تلویزیون و نقاشی کشیدن و کاردستی درست کردن بهتره بعد از کمی استراحت به نوشتن مشقاش و مرور درسایی برسه که تو مدرسه یاد گرفته, خطش برای یه بچه کلاس اولی به نظرم خوب و ایده ال به نظر میرسه اما خب میگه مامانی من مشقامو به تو نشون نمیدم چون تو همش ایراد میگیری يا پاك ميكني و من بايد از اول بنويسم.

از زمانی که هم کم و بیش با بچه های کلاسشون آشنا شده حرفاشم بیشتر شده و هر روز توصیفی از همکلاسیاش داره, مثل اینکه علیرضا خیلی ساکته, حتی جیک ش هم در نمیاد و اصلا هیجان نداره, این که محسن همون پسر تپلي کلاسشون چون بیش از انداره شیطونه سر کلاس صندلی تکی میشینه, اینکه ایلیا اینقدر پر حرفه حتی از من هم بیشتر حرف میزنه و .... اما من از همشون بهترم، آخه همه بچه‌ها وقتي ميخوان مشق بنويسن تو كلاس از روي دست من نگاه ميكنن همين طور  بهتر بودنش رو هم با كاردستي‌هايي نشون ميده كه باهم درست مي‌كنيم و براي معلمش ميبره.

بهشون گفته بودن كه بايد مادر بزرگ و پدربزرگتون رو نقاشي كنيد. (شخصيت نقاشي‌هاي سپهر كاملا تك بعديه و فقط و فقط جانوران رو ميكشه، از كشيدن آدما هيچي لذتي نميبره) براي همين بهش گفتم خب نقاشي كن و گوسفند و سگ و مزرعه و كبك هم بكش، يا حتي بابا اسداله و بكش كه دستش تفنگه و ميخواد بره شكار, یا وانت بابا رو بکش که میخواد بره به گوسفندا سر بزنه و برای چوپونا وسلیه ببره, یا حتی میتونی زمینهای کشاورزی بکشی که داره کار میکنه اما خب توجيه كردن بچه‌ها گاهي اوقات كار راحتي نيست، اونا هرچي و كه ببينن باور ميكنن براي همين ميگه من دوست ندارم بچه‌ها بفهمنن كه بابا بزرگم کشاورزه !! (كلي براش توضيح دادم كه هر شغلي كه آبرو مند باشه قابل احترامه)

پی.ن: پاییز در کنار تمام روزهای رنگارنگش یه رنگ خاکستری و کدر هم داره که هرچقدر هم سعی کنی تا ازش کناره بگیری اما تجربه کردنش رو هم گریزی نیست, ویروس های کوچیکی که در روزهای ناپایدار پاییزی بیشتر و بیشتر فرصت بیدار شدن دارند تا حضور همیشگی ولی پنهان خودشون رو اعلام کنند, هرچقدر که گرفتگی صدا و کیپ شدن بینی و بی حوصلگی این روزها عذاب تلخه اما لیوانهای اب لیمو شیرین, بشقاب سوپ و آش و از همه داغتر معجون چای و عسل و لیمو و در نهایت اون دوش آب داغ  آخر که عبور تمام رخوت و سستی رو از تنت حس میکنی, روزهای پاییزی رو هم دلنشین میکنه, سپهر یه کمی حال نداره همه اینایی رو که گفتن دارم انجام میدم که خیلی زود به دوش آب گرمش برسه و لباس عافیت بپوشه.

++ ثبت نام والیبال مهمترین اتفاق این هفته بود.

[ سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ ] [ 20:12 ] [ ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آن روز من در میان اضطراب انتظار و ثانیه ها ایستادم... اشک هایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد ...و امروز حسی در من پنهان است؛ مرور میکنم گذشته را؛ روزها، شبها و ثانیه هایش را... می رسم به یک خاطره به یک رویا و امروز شیرین‌تر میشود. کودکی آرام به من لبخند میزند.
بی شک ۶ مهر سال ۸۵ برای همیشه در دفتر ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی، مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست "گراهام گرين"
برچسب‌ها وب
امکانات وب