مرد کوچک من بالندگیت را مادرانه به نظاره نشسته ام
|
قبول دارين گاهي اوقات خوبي حتي در همون اندازه نگه داشتن احترام باعث
پشيموني ميشه؟ چرا؟ چون زياده خواهي آدمها هيچ وقت هيچ وقت تمومي نداره،
خدا كنه يادم بمونه كه از اين به بعد هرچي رو به اندازه خودش خرج كنم حتي
احترام! شب يلدا گذشت، اربعين گذشت، تولد شبنم جانم گذشت و من براي هيچ كدام از اين بودنها نبودم، غم و شاديم را كنار تنهايي خودم ماندم نخواستم روزهاي طلاييتان را با ذهن آشفته در كنارتان باشم. وقتي كه دلم زير و رو ميشد. اما بودنم را در اينجا مديون مهر دوستاني هستم كه در هواي سرد فاصله از كلاف دلشان برايم آرزوهاي گرم بافتهاند. درست سه ماه از شروع سال تحصيلي گذشت و مرد كوچكم اين روزها باسوادتر از قبل براي يادگيري بيشترو بيشتر اشتياق زيادي پيدا كرده، از 10 تا املايي كه بهشون گفتند هر ده تا رو بدون غلط با "بسيار خوب" به پايان برده، جشن شب يلدا و مراسم اربعين رو كنار بقيه همكلاسياش تو مدرسه جشن گرفتند و عزاداری کردنند. اردوی استخر رو به خاطر سرمای هوا اجازه نداشت که بره, اما از رفت بقیه دوستاش هم ناراضی بود و دوست داشت که سرما بخورن, به خاطر همین وقتی اومد خونه گفت مامانی نمیدونی وقتی بچه ها برگشتن چشماشون قرمز خسته, من میدونم فردا سرما میخورن و نمیان مدرسه وقتی داریم باهم راجع به اتفاقات روزانه مدرسه میگه مامان مبصرامون اینقدر بَدَن, پای تخته داشتن از بدها و خوبا مینوشتن اسم عماد رو "اِماد: نوشتن من بهشون گفتم بعدش اسم منم گذاشتن تو بدها!!! وقتي براي تزيين ظرفهاي شله زرد ازش كمك خواشتم و با پودر دارچين مواجه شد ميگه مامان چرا داري با خاك و گِل تزيين ميكني؟ و آخرین خبر اینکه, مامانی تو که میگی اماما اصلا کار بدی انجام نمیدادن بهم بگوو اونا باد م ع د ه هم نمیدادن؟؟؟ ![]() ((لطفا با لبخند وارد شوید))
[ پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۲ ] [ 8:16 ] [ ]
[ ]
|
|